4 - پیشنهاد معنا در معنادرمانی توسط مشاور

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


به تالار روانشناسی تبسم خوش آمدید.ما می خواهیم لبخند را به شماهدیه کنیم
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 32
نویسنده پیام
admintabassom آفلاین


ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
4 - پیشنهاد معنا در معنادرمانی توسط مشاور
پیشنهاد معنا در معنادرمانی توسط مشاور

معنا درمانگر ها می توانند پیشنهاداتی در خصوص معنای موقعیتها مختلف زندگی ارائه دهند.
در خانواده درمانی ساختاری ، تکنیکی به اسم «تکنیک باز تعبیر» وجود دارد که در آن مشاور به مراجع کمک می کند که تعبیر و تفسیر جدید و مفیدی از وقایع زندگی داشته باشد که بر اساس مثبت بینی بنا شده است.
در معنادرمانی هم معنا درمانگرها در خصوص معنای زندگی می توانند نظراتی را به مراجع پیشنهاد دهند.

فرانکل به مثال پزشک مسن و بسیار افسرده ای اشاره می کند که نمی توانست بر اندوه از دست دادن همسر عزیزش که دو سال پیش فوت کرده بود غلبه کند .
فرانکل در ابتدا از او خواست تا تصور کند اگر او زود تر فوت کرده بود چه اتفاقی می افتاد .
دکتر پاسخ داده همسرم رنج بسیاری می برد .
فرانکل فوری پاسخ داد :" می بینید دکتر! ، این رنج بر همسرتان تحمیل نشده و این شمائید که او را از این زجر رها ساخته اید و البته لازمه‌اش این است که این تنهائی و غم از دست دادن او را تحمل کنید" (1 - فرانكل،1366)

این جهان ، نفی است ، در اثبات جو***صورتت صِفر است، در معنیت جو***2241:1







==============
منابع:
1 - فرانكل، ويكتور اميل، ترجمه نهضت صالحيان و ميلاني( 1366). ‌ ‌انسان در جستجوي معنا: پژوهش در معنا درماني. تهران: انتشارات نشر ويس

امضای کاربر :



دوشنبه 02 بهمن 1391 - 17:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admintabassom آفلاین



ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
4 - پیشنهاد معنا در معنادرمانی توسط مشاور
چندی پیش ایمیلی دریافت کردم با عنوان «چیزهای کوچک زندگی» ، که بر اساس یک کار تحقیقی نشان می داد که چگونه مسائل زندگی می تواند متضمن معناهای خاصی باشند و مفهوم آنها مثبت تر از آن چیزی باشد که در ذهن ما تداعی می شوند.


چیــزهای کوچـــک زنــدگی



برای ديدن تصویر در اندازه واقعی بر روی آن كليك كنيد. اندازه واقعی: 413 * 650

After Sept. 11th one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share ! their available office space

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فروریختن برج های دو قلوی معروف آمریکا شد یک شرکت از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند خواست تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند


At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive and all the stories were just

در صبح روز ملاقات مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود
...
..
.



As you might know, the head of the company survived that day because his son started kindergarten

مدیر شرکت آن روز نتوانست به برج برسد چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت





Another fellow was alive because it was his turn to bring donuts

همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد






One woman was late because her alarm clock didn''t go off in time

یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد





One of them missed his bus

یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد





One spilled food on her clothes and had to taketime to change

یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد







One''scar wouldn''t start

اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود





One went back to answer the telephone

یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد





One had achild that dawdledand didn''t get ready as soon as he should have

یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود






One couldn''tget a taxi

یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود






The one that struck me was the man who put on a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work but before he ! got there, he developed a blister on his foot. He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود. اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند






Now when I amstuck in traffic
miss an elevator
turn back to answer a ringing telephone
all the little things that annoy me
I think to myself
this is exactly where God wants me to beat this very moment

به همین خاطر هر وقت، در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد
با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم








Next time your morning seems to begoing wrong
the children are slow getting dressed
you can''t seem to find the car keys
you hit every traffic light
don''t get mad or frustrated
God is at work watching over you
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
...بدانید که خدا مشغول مواظبت از شماست

امضای کاربر :



دوشنبه 02 بهمن 1391 - 17:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group