4- آسیب شناسی روانی

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


به تالار روانشناسی تبسم خوش آمدید.ما می خواهیم لبخند را به شماهدیه کنیم
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 14
نویسنده پیام
admintabassom آفلاین


ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
4- آسیب شناسی روانی
آسيب شناسي رواني(1)
فرانكل، جزئياتي را به عنوان سرچشمه تنوع آسيب شناسي هاي رواني ارائه مي كند.
براي مثال، ظاهراً روان نژندي اضطراب، بر اضطراب وجودي(2) ، يعني «زخم ديدن وجدان» مبتني است. فرد كه نمي داند اضطرابش معلول احساس مسئوليت تحقق نيافته او و فقدان معنا است، به آن اضطراب عكس العمل نشان مي دهد و آن را بر بخش پيچيده اي از زندگي معطوف مي كند.
براي مثال:
- شخص خود بيمار پندار اضطرابش را بر يك بيماري هولناك معطوف مي كند.

- و شخصي كه دچار ترس بيمارگونه است بر چيزي متمركز مي شود كه در گذشته او را با دل نگراني به انجام كاري واداشته است
- يا كسي كه لكنت زبان دارد بر سكوي سخنراني تمركز مي كند.

- اختلال وسواس – اجباري(3) نيز كاركردي مشابه دارد. شخصي كه دچار اين اختلال است بر خلاف بيشتر مردم، فاقد احساس اطمينان در انجام تمام و كمال كار است. براي اكثر ما اطميناني تقريبي نسبت به انجام كاري ساده به مانند قفل كردن در به هنگام شب، بسنده است، اما شخصي كه دچار اين نابساماني است، خواستار يقيني كامل است كه غير قابل حصول است. از آنجا كه كمال در هر چيزي، حتي براي شخص وسواسي بي اختيار، امري محال است، شخصي كه دچار اختلال است توجه اش را بر بخشي از زندگي معطوف مي كند كه در گذشته مشكلاتي را براي او موجب شده است.

فرانكل نيز به مانند بيشتر روانشناسان اگزيستانسياليست، اهميت مؤلفه هاي روان شناختي و وراثتي را در آسيب شناسي رواني تصديق مي كند. براي مثال او بر اين باور است كه افسردگي بر تقليل انرژي جسماني مبتني است.

در سطح روانشناختي، فرانكل افسردگي را به احساس عدم كفايتي مربوط مي داند كه ما هنگامي كه به لحاظ جسمي و رواني با تكليفي غير قابل تحمل روبه رومي شويم، آن را احساس مي كنيم. در سطح معنوي، فرانكل افسردگي را تنشي مي داند ميان آنچه كه هست و آنچه كه بايد باشد. در اين حالت، ظاهراً شخص اهدافش را دست نيافتني مي داند و معنايي براي آينده خود نمي يابد. با گذشت زمان، از خود متنفر مي شود و اين تنفر را به ديگران و حتي به كل بشريت فرافكني مي كند. اين شكاف و خلأ دائمي ميان آنچه كه هست و آنچه كه بايد باشد، براي او تبديل به جهنم پوچي مي شود.

بنا به فهم فرانكل روان گسيختگي(4) نيز ريشه در اختلال تفكر و شناختي(5) دارد. در اين مورد، شخص روان گسيخته بيشتر خود را شي ء مي پندارد تا شخص. اكثر ما هنگامي كه تفكراتي در سر داريم، مي دانيم كه اين تفكرات از درون اذهان خود ما برمي آيند، اما شخص روان گسيخته(6) ، به دلايلي كه هنوز معلوم نيست، بالاجبار منظري منفعلانه به آن تفكرات دارد و آنها را چون نجوا تلقي مي كند و ممكن است خود را نظاره كند و به خود مظنون و بدگمان شود. در اين حالت او منفعلانه به خود مي نگرد و آزار مي بيند. فرانكل معتقد است كه اين انفعال، ريشه در گرايشي مفرط به خويشتن نگري(7) دارد. گويي مفارقتي هست ميان «خويشتني» كه مي بيند و «خويشتني» كه ديده مي شود؛ خويشتن نظاره نگر پوچ و تهي و عاري از واقعيت و خويشتني كه ديده مي شود بيگانه به نظر مي آيد.(8) (بوئري،1385)



============
پاورقی و منابع:
1 Psychopathology
2 Existential Anxiety
3 obsessive- compulsive disorder
4 schizophrenia
5 physiological
6 Schizophrenic
7 self-observation
8 - بوئري، جرج. ترجمه مسعود فريامنش (1385). نگاهي به آراي ويكتور فرانكل: رنج ، اما زيستن. http://www.bashgah.net/modules.php?name=...&sid=18151

امضای کاربر :



دوشنبه 02 بهمن 1391 - 17:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group