*** جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از ........... >>>

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


به تالار روانشناسی تبسم خوش آمدید.ما می خواهیم لبخند را به شماهدیه کنیم
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 45
نویسنده پیام
admintabassom آفلاین


ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
*** جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از ........... >>>
تا آخر ماجرا را دنبال کنید

.
.
.
.
.
.
.
.
.

ناتالی خودت را معرفی کن ...

در حالی که کاتولوگ مربوط به دوره‌ها در دستم بود، سعی کردم تا به بهترین و هوشیارانه‌ترین شکلی که برایم ممکن بود پاسخ این سؤال را بدهم اما هر چیزی که بر زبانم می‌آمد تا بگویم، چیزی نبود جز نام تعدادی کلاس، مدرک و برنامه‌های در دست اجرا... نه ! اینها برای توصیف من از خودم کافی نبود. انگار که من چیزی غیر از اینها بودم!

پدرم درست چند ساعت قبل از دفاعیه‌ی دکترایم، سخت مرا به فکر فرو برده بود. می‌دانستم پیشنهاد پدرم مبنی بر تمرین معارفه‌ی قبل از ارائه پروژه‌ام کار ساده و بی‌برنامه‌ای نیست زیرا از پدر فهیم و نکـته سنجم تأیید گرفتن کار آسـانی نبـود و ایـن بار نیز او مرا با سؤال به ظـاهر ساده‌اش با مشکلی پیچیده روبه رو کرده بود، چرا که من هیچ پیش فرضی برای توصیف خود نداشتم! و تنها چیزی که برای توصیف خودم مرتب به ذهنم خطور می‌کرد مجموعه‌ای از تلاش‌هایی بود که برای دست‌یافتن به هدف‌هایم به خرج داده بودم، اما مطمئناً اینها برای پدر نیز قابل قبول نبود.

در حالی که سعی می‌کردم دستپاچگی و سردرگمی‌ام را پنهان کنم، به چشمان منتظر پدر نگاهی انداختم و لبخند موقرانه‌ای زدم (خوب ... راستش ...! ...) دوباره غرق در افکارم شدم و پدر همچنان خیره به من نگاه می‌کرد. او به وضوح می‌دانست که جوابی برای پاسخ دادن به این سوال ندارم، پس گفت: خوب ناتالی ، این سؤال را پاسخ بده، آن چیزی که دوست داری در مورد خودت تغییر دهی چیست؟!

اولین چیزی که به فکرم رسید، قدّم بود زیرا همیشه آرزو داشتم بلند قدتر باشم، ... ولی خوب اگر قرار بود چیزی را در مورد خودم تغییر دهم، شاید شهامت از خود دفاع کردنم بود، چیزی که من از فقدان آن رنج زیادی می‌بردم. بله من کمتر قادر بودم ار حق خودم دفاع کنم یـا شـاید ... امـا در حقیقت مهـم‌ترین چیزی که می‌خـواهم در مـورد خـودم تغـییر دهـم " قدرت اطمینان و اعتماد به نفس‌ام است " .

دلم می‌خواهد همان طور که خواهر بزرگ‌ترم وارد اتاق می‌شود من هم در اتاق قدم بگذارم، دوست دارم مثل برادرم در جمع خانوادگی و حتی جمعی ناآشنا به راحتی حرف بزنم و اصلاً دلم می‌خواهد مانند میشل همه‌ی همکلاسی‌هایم را بخندانم، دلم می‌خواهد شاد باشم، از خودم شاد باشم فقط به خاطر این که من خودم هستم !
صدایم کاملاً شفاف، بلند و واضح بود: " می‌خواهم اعتماد به نفس داشته باشم ." اما پدر با صدایی بلندتر پاسخ داد: به نظر من تو از اعتماد خوبی برخورداری، اما جایگاه اعتمادت مناسب نیست .
و من در حالی که کاملاً گیج شده بودم، جمله‌ی پدرم را مرور می‌کردم، " تو از اعتماد خوبی برخورداری اما به نظر می‌آید که اعتمادت در جای درستی قرار نگرفته است". با هر بار مرور، بیشتر از دفعه قبل به فکر می‌افتادم که واقعاً جای درست برای اعتماد کردن کجاست؟ آن قدر این سؤال را در ذهن خود چرخاندم تا این بار نیز پدر این‌گونه گفت: " اگر به زمان کودکی‌ات باز گردی به یاد می‌آوری که بارها و بارها داستان‌های زندگی افراد بزرگ را برایت بازگو کرده‌ام. داستان‌های کتب مقدس را می‌گویم؛ ابراهیم، موسی، داوود ...

آیا به یاد داری که مادر موسی با اعتماد بر کجا او را به نیل سپرد؟ یا ابراهیم با اعتماد به کجا پای در آتش نهاد ؟ آنها همگی انسان‌هایی آرام، شجاع، کاملاً مطمئن و با اعتماد به نفس ... بودند. شاید گفتگوی مشترک همه‌ي آنها با خداوند این بوده است: " پروردگارا من بنده ناتوان تو هستم ... " و شاید که پاسخ مشترک‌شان نیز این گونه بوده است : " پیش از آن که به دنیا بیایی تو را در پناه خود داشته‌ام و همچنان از تو حمایت خواهم کرد ."
و احتمالاً بایستی که پایان زندگی هر یک از آنها را به یاد داشته باشی‌، همه آنها بارها و بارها به خاطر رفتارهای مردمان زمانه شان دل شکسته شدند،َ همه‌ی آنها رنج فراوانی را از جانب نزدیک ترین افراد خانواده شان متحمل شدند، اما اعتماد و اطمینان این مردان بزرگ در دستان خداوند جای داشت !

از حرف‌های پدر کاملاً شوکه شده بودم، زیرا تا امروز من فکر می‌کردم افراد با اعتماد به نفس، کسانی هستند با قدرت نفوذ کلام، خیره شدن در چشمان فرد مقابل، حرکت با پشتی کاملاً صاف، لبخندی راحت و سری بالا. و درست به همین لحاظ بود که گاه گاهی با خود تمرین‌هایی از این دست می‌کردم، برای مثال در مقابل آینه سخن می‌گفتم، به راه رفتن‌ام بیشتر توجه می‌کردم و ...
داشتم متوجه می‌شدم که چطور به اشتباه افتاده بودم. بله من تا کنون سعی داشتم با آوردن نشانه‌ها در ظاهر رفتار و حرکاتم، به خودم اعتماد به نفس بدهم در حالی که اینها همگی دستاورد اعتماد به نفس بودند و لازم نبود برای به دست آوردن‌شان کاری و یا تمرینی انجام داد. اینها همگی خود به خود می‌آمدند ، البته در جایی که اعتماد به درستی نهاده شده بود .

همیشه دوست داشتم با صلابت راه بروم، با اقتدار سخن بگویم، نگاهم نافذ و کلامم مؤثر باشد، هنگام سخن گفتن در جمع احساس تنگی نفس نکنم و ...


ادامه دارد.....................

امضای کاربر :



چهارشنبه 11 بهمن 1391 - 23:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admintabassom آفلاین



ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
*** جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از ........... >>>
بار دیگر صدای پدر مرا از گفتگوی درونی‌ام بیرون آورد: بله ! ناتالی، تو هم می‌توانی به راحتی اعتماد صحیح را تجربه کنی. مثلاً اگر تو برای جلب نظر و اعتماد دیگران تلاش کنی و در این امر هم موفق شوی چیزی نمی‌گذرد که انسانی بهتر از تو جلوه می‌کند و آن وقت کسانی که تو برای جلب نظرشان تلاش کرده بودی دیگر آن‌چنان توجهی به تو نشان نخواهند داد .
ممکن است که در آن لحظه از آنها ناراحت شوی، اما تو نبایستی از آنان رنجیده شوی بلکه بهتر است که از خودت بپرسی مگر به کجا اعتماد کرده بودی که اینگونه رها شدی؟ تو باید یاد بگیری که اعتمادت را به جایی فراتر از تغییرات بسپاری. این نیاز واقعی توست که همیشه تکیه‌ات بر جایگاهی امن باشد، جایگاهی که اعتماد و اطمینان تو از آنجا سرچشمه بگیرد. در آنجاست که بهتر از همیشه می‌فهمی که اطمینان و آرامش درونی و حقیقی از نگـاه، طـرز برخـورد یـا حرکـات حاصـل نمی‌شـود بلـکه اطـمینان و آرامـش واقعـی از درون می‌جوشد و جوشش‌اش از اعتماد به آنچه که باید برمی‌خیزد.
جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از اعتماد به خداوند.

بله هزاران سال است که افرادی که ارتباطی قوی و محکم با خداوند دارند از اعتمادی عمیق و آرامشی ژرف برخوردارند و همواره بهترین و مطمئن‌ترین انتخاب‌ها از آنِ آنها بوده است، چرا که اعتماد آنها نه به خودشان و نه در خودشان بلکه به خداوند و در دستان او جای گرفته است .

تنها کسی که همواره با ماست؛ همان که تا به حال رهایمان نکرده و از این پس هم یاریش را مشتاقانه و با مهری بی‌حد و بدون هیچ توقع، سرزنش و یا نگاه ملامت باری نثارمان خواهد کرد.

این اندیشه ها که تو به اندازه‌ی کافی خوب نیستی، تو استعداد و مهـارت لازم را نـداری، تـو نمی‌تـوانی و ... تنـها از جانـب اژدهای اعتـماد بـه نفـس صـادر می‌شود. پس به حرفش گوش نده و بگو که برنامه‌ی خداوند برای من چیز دیگری است، قبل از اینکه به دنیا بیایم او مرا می شناخت و بهترین برنامه را برای من تدارک دیده است .

ناتالی!

هر وقت بتوانی این موضوع را به درستی درک کنی تغییر عظیمی در زندگی ات پدید می‌آید، تغییری عظیم که نشانه‌اش این است که در لحظات سخت با اطمینان خواهی گفت: هر آنچه را که او اراده کند به یاریش قادر به انجامش هستم. پس دیگر لبخندهایت تصنعی نخواهد بود، برای تظـاهر به داشتن اعتماد به نفـس سرت را بالا نمی‌گیری و ساعت‌ها در مقابل آینه با خود تمرین سخنوری نمی‌کنی .

در حالی که پدر با لبخندی سرشار از عشق و محبت مرا ترک می‌کرد، بزرگترین درس زندگیم را با خود تکرار می‌کردم: اعتماد نه به نفس که به غیر از نفس، به او ...

تنظیم : ف.پ
منبع : brio magazine

امضای کاربر :



چهارشنبه 11 بهمن 1391 - 23:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admintabassom آفلاین



ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
*** جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از ........... >>>
تنها بازمانده ي يك كشتي شكسته به جزيره ي كوچك خالي از سكنه اي افتاد. او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال ياري رساني از نظر مي گذراند كسي نمي آمد. سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها كلبه اي بسازد تا خود را از عوامل زيان بار محافظت كند و دارا يي هاي اندكش را در آن نگه دارد.
اما روزي كه براي جستجوي غذا بيرون رفته بود' به هنگام برگشتن ديد كه كلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به سوي آسمان ميرود. متاَسفانه بدترين اتفاق مممكن افتاده و همه چيز از دست رفته بود.

از شدت خشم و اندوه در جا خشكش زد.فرياد زد: "خدايا تو چطور راضي شدي با من چنين كاري بكني؟"


صبح روز بعد با بوق كشتي اي كه به ساحل نزديك مي شد از خواب پريد. كشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ' از نجات دهندگانش پرسيد: "شما ها از كجا فهميديد من در اينجا هستم؟"

آنها جواب دادند: " ما متوجه علايمي كه با دود مي دادي شديم."

وقتي اوضاع خراب مي شود' نا اميد شدن آسان است. ولي ما نبايد دلمان را ببازيم ' چون حتي در ميان درد و رنج ' دست خدا در كار زندگي مان است. پس به ياد داشته باش : دفعه ي ديگر اگر كلبه ات سوخت و خاكستر شد ' ممكن است دود هاي برخاسته از آن علايمي باشد كه عظمت و بزرگي خدا را به كمك مي خواند.


http://ormstories.blogspot.com/2010/03/b..._9158.html

امضای کاربر :



چهارشنبه 11 بهمن 1391 - 23:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admintabassom آفلاین



ارسال‌ها : 211
عضویت: 9 /9 /1391
تشکرها : 3
تشکر شده : 5
*** جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از ........... >>>
گلچین :

تو باید یاد بگیری که اعتمادت را به جایی فراتر از تغییرات بسپاری. این نیاز واقعی توست که همیشه تکیه‌ات بر جایگاهی امن باشد، جایگاهی که اعتماد و اطمینان تو از آنجا سرچشمه بگیرد. در آنجاست که بهتر از همیشه می‌فهمی که اطمینان و آرامش درونی و حقیقی از نگـاه، طـرز برخـورد یـا حرکـات حاصـل نمی‌شـود بلـکه اطـمینان و آرامـش واقعـی از درون می‌جوشد و جوشش‌اش از اعتماد به آنچه که باید برمی‌خیزد.
جوششی ناب، اطمینانی گرم و آرامشی دلنواز از اعتماد به خداوند.



هر آنچه را که او اراده کند به یاریش قادر به انجامش هستی . پس دیگر لبخندهایت تصنعی نخواهد بود، برای تظـاهر به داشتن اعتماد به نفـس سرت را بالا نمی‌گیری و ساعت‌ها در مقابل آینه با خود تمرین سخنوری نمی‌کنی .


اعتماد نه به نفس که به غیر از نفس، به او ...

امضای کاربر :



چهارشنبه 11 بهمن 1391 - 23:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group